شعر ا
ناز یلدا
ــ دختر شب ــ
شعر شیوای خیالم می شود.
او که امشب روی موها،
جای پولک های اطلس، شانه ی ماه زده؛
دست ود لباز تر از مرغ هما،
سایه می افشاند، روی بام خانه ها،
شهر دنیا ،
شهر دنیا
با نگاهی رو به یلدا
پله های آرزو را ،
چیده تا ستاره ی صبح ،
ــرُجاــ
نازیلدا
کودکانش را در آغوشی رها،
روی آرامش گهواره ی خواب،
می برد به شهر زیبای خیال.
مادرانه ،
بند گهواره بدست،
ساز لالایی خود را ، با صدای بی صدایی
ســـــــــاحرانه، ساز دنیا می کند.
موی افشان سیاهش،
رقص رقصان در کف باد،
آرزو های جهان را می کشاند سمت فردا.
نازیلدا عازم فردا شده،
می رود تا مشرق دنیا به استقبال نور
تا به خورشید بگوید ، ر مز های آسمان را،
آرزوهای جهان را.
شرح هستی که خدا خالق آن بوده وهست
همه در قلب بزرک یلدا
شده دیباجه ی راز
شعر شیوای حیالم
پر رازیست گران
که اگر ذره ای از آن به زمین می افتاد،
دگر اینجا خبر از خواب نبود
جای آرامش نا یاب نبود
چه کسی می داند ،راز های سب را؟
هر کسی خواست بداند آن را،
چون من این گوشه ی دنیا ــ ــ
محو ِ راز یلدا،می شود سحر به خوابی زیبا.
«دختر شب»24|11|91