مرکّب دان جانم بغض سینه

مرکب اشک و

چشمم می نویسد از این دفتر حکایت های قلبم

که با دردی گران همراه گشته .

چه گویم از حکایت های قلبم ؟که

چشمم بهتر از من می نویسد از آن ذر بارگاه بارالهم.

چه گویم خاطرم مأوای سردیست  برای یاد های تلخ دردم .

کسی باور ندارد  عمق دردم چنین بی منتها باشد ولی من

تمام وسعت تنهائی ام را بیاد  پادِ نامش می سپارم

چون او را بهترین  همراه دانم .

خداوندا تو را می گویم آری که ستاری به راز روزگارم

وغفاری به صبر و مهربانی،

.بر این تقدیر سخت زندگانی

***

«...»22|7|88